سلام عزیز دل مامان .....
پارسال تو همچین روزی من دیگه نرفتم سر کار ، موندم خونه تا استراحت کنم و برای اومدن تو آماده بشم .... روزهای جالبی بود ..... تو آرامش و انتظار میگذشت .
همه چیز برای اومدنت آماده بود ... یه اتاق قشنگ .... یه عالمه وسایل نو .... کلی آدم منتظر ......
من و بابایی همش در مورد تو صحبت میکردیم . در مورد قیافت ... موهات چشات دماغت .... گریه ات خنده ات .
هر هفته میرفتیم بیمارستان و هر بار تاریخ اومدنت تغییر میکرد . اوایل قرار بود روز تولد من روز تولد تو هم باشه .
جالب بود .... ولی بعد دکتر گفت که دیر میشه و خطر ناکه .... بالاخره دکتر تشخیص داد 2 مرداد روز تولد تو باشه . فکر کن تو قرار بود تو پنجمین سالگرد ازدواج و من و بابایی دنیا بیای .... و این برامون خیلی هیجان انگیز بود.
هر بارکه با دکتر صحبت میکردم میگفت : نی نی شما تا اون روز صبر نمیکنه مطمئنم که زودتر دنیا میاد .
ولی تو صبر کردی مامانی .......... تو درست روز سالگرد ازدواج من و بابایی دنیا اومدی ......... به دنیا اومدی و یه روزه و دو روزه و یه ماهه و دوماهه و ...... امروز 11 ماهه شدی .
باورم نمیشه هانا .... 11 ماه گذشت از اولین روزی که اومدی تو بغل مامانی .
مبارکت باشه عزیز دلم .