دخترانه

رو به تو ............ برای خودم

دخترانه

رو به تو ............ برای خودم

تو خواب مثل فرشته هایی............!

تازه که دنیا اومده بودی روزهای عجیبی داشتم . 

عجیب و سخت .......................... 

انقدر دوستت داشتم و انقدر نگرانت بودم که داشتم عذاب میکشیدم . 

شاید باورت نشه که آدم از شدت دوست داشتن عذاب بکشه . 

شبا که میخوابیدی کنارت دراز میکشیدم و تا خود صبح مدام نگات میکردم ............. میترسیدم اگه بخوابم یه بلایی سرت بیاد . شیر بپره تو گلوت و تو هنوز انقدر کوچولو بودی که حتی نمیتونستی سرت رو بچرخونی ........... میترسیدم پتو بیوفته رو صورتت ............میترسیدم بیدار شی و من متوجه نشم ............ و از هزار تا اتفاق عجیب دیگه میترسیدم . 

شاید باورت نشه ولی من 10 شب نخوابیدم . 10 شب تا صبح نگات کردم و به صدای نفسات گوش کردم. 

بعضی وقتا دستمو میگرفتم جلوی صورتت تا از گرمای نفست مطمئن بشم که زنده ای .  

الان اما شبا کنارت دراز میکشم ............ تو شیر میخوری و آروم آروم چشمات بسته میشه ............. من میبوسمت و سرمو میذارم رو متکا و میخوابم ................... 

نصفه های شب چند بار بیدار میشم و میبینم که کنارم خوابیدی آروم .................  نگات میکنم تا چشمام دوباره سنگین میشه . دیگه خیلی با آرامش میخوابم و میدونم خدا مراقبته ......................... 

میدونی عزیزم ........................... تو خواب مثل فرشته هایی . 

 

 

مامانی بیا روشنش کن ................!

هر روز و هر لحظه داری بزرگتر میشی عسل مامان

هر روز یه کار جدید یاد میگیری

چقدر شیرینه این روزا

میترسم یادم بره که انقدری بودی

همونطور که الان بادیدن عکسای بیمارستانت تعجب میکنم

چند روزه که به آویز بالای تختت توجه میکنی .................. زل میزنی بهش و با تعجب به آهنگش گوش میدی

وقتی کوکش تموم میشه غر غر میکنی یعنی : مامانی بیا دوباره روشنش کن .....................


سلام مامانی .............!


خسته بودم عزیزم ..............................

شب بیداری ها و نگرانی ها و ناشی گری های یه زن تازه مامان شده خستم کرده بود.

انقدر نگرانت بودم که شبا تا صبح مدام نگاهت میکردم .

احساس میکردم اگه یه لحظه چشم ازت بردارم یه اتفاقی برات میافته .

امروز صبح طبق معمول همیشه داشتم باهات حرف میزدم و بهت صبح به خیر میگفتم ..............

سلام مامانی ................

صبح به خیر خانوم طلا.................


.

.

 یه خنده ناز تحویلم دادی ........................

برای اولین بار برای مامانی خندیدی

انقدر ناز بود این خنده که خستگی تمام این روزها از تنم رفت بیرون .

از صبح هر بار میگم ........ سلام مامانی ............ تو میخندی برام .

و این قشنگترین خنده دنیا اشک میاره تو چشمام دختر نازم .

.

.

.

امروز عاشقت شدم .................... شاید یه گاز محکم بگیرمت ...................

عاشقتم خانوم طلا.........................!



اگه یه روز تو انقدری بشی ..........................
موهاتو شونه کنم و خرگوشی ببندم
لباس لختی تنت کنم
ببرمت پارک
تو بری پشت یه درخت و اینجوری قایم شی
وقتی پیدات کردم
خیلی مواظب خودت باش

.
.
چون .....
چون اون موقع انقدر شیرین شدی که
شاید بخورمت
شاید دوباره پرتت کنم تو دلم
که خیالم راحت باشه همیشه همیشه همیشه مال خودمی
.
.
.
.

میدونی خانوم طلا ..............
مامانی عاشقته
عاشق دختر کوچولو باموهای خرگوشی بالباس لختی
خیلی قبل تر از اینا عاشقت بودم و آرزوتو داشتم ....................
مرسی که اومدی تو زندگیم
مرسی که مال من شدی.

هرگز کل کل نکن که بیچاره میشی ........................!

سلام عسل خانومم .......................... ! 

دیروز خیلی اذیتم کردی بی تربیت . اون کله گندتو آورده بودی بالای بالای دلم و داشتی خفم میکردی .  

شب تا صبح نشسته بودم و نمیتونستم دراز بکشم . احساس میکردم که نمیتونم نفس بکشم. 

صبح به باباییت شکایتتو میکردم .

گفتم این فسقل که دنیا بیاد یه ماه میدمش یه نفر ببره نگهش داره تا من عوض همه این چند ماه اذیت شدنو دربیارم.

راست نگفتم جوجه ....................... داشتم باهاش شوخی میکردم.

باباییت گفت : عمرا بتونی یه ثانیه ازش جدا شی .

گفتم : اصلا هم ازین خبرا نیست ، من ازون مامانای لوس نیستم که همش بچسبن به بچشون

گفت : یعنی به دنیا اومد اگه نیارم ببینیش ناراحت نمیشی ؟

گفتم : نه ، حالا یه دو ساعت دیر تر میبینمش .

گفت : باشه پس وقتی فسقل دنیا اومد من انقد نمیارم ببینیش تا خودت اصرار کنی.

منم گفتم : چه اصراری بابا ......................

.

.

همه حرفام دروغ بود . الکی کل کل کردم .

الان از تصور اینکه تو دنیا بیای و منی که همه این چند ماه لحظه شماری میکردم واسه دیدنت نتونم ببینمت دیوونه میشم.

اصلا انقدر تو این مدت به من نزدیک بودی که شدی یه تیکه از وجود خودم .................. اینکه ازم جدا بشی و پیشم نیارنت حس خیلی بدیه.

از یه طرف هم خوب تو هنوز نیومدی تو این دنیا و نمیدونی که کل کل چیه ..............

یه جور خاصیه این قضیه کل کل .

حاضری زیر بار هر خفتی بری ولی کم نیاری .

الان هم من هم بابابییت میدونیم که این حرفای من الکی بود اااااا ولی خب هیشکی کوتاه نمیاد.

حالا تنها کسی که میتونه به من کمک کنه تویی وروجک.

قول بده دنیا که اومدی انقدر گریه کنی ............... انقدر گریه کنی ................... که همه بگن ببرینش بغل مامانش .

فقط بره بغل مامانش آروم میشه .

اونوقت باباییت مجیور بشه تو رو زودی بیاری بده بغل من .

منم درحالی که وانمود میکنم که خیلی دلم برایت تنگ نشده محکم بغلت کنم و بو کنمت و سرتاپاتو ببوسم عسل خانوم .

احساس میکنم اگه بیای تو بغلم به هیشکی ندمت حتی واسه یه لحظه .

.

.

.

پس قولت یادت نره شریک ..................................